جمعیت جهان ز پریشانی من است
تعمیر این خرابه ز ویرانی من است
هوش از سرم نظاره روی تو برده است
آیینه داغ منصب حیرانی من است
منت دگر ز چاک گریبان نمی کشم
بوی بهار خلعت عریانی من است
زخم فراق هم شده ناسور و زنده ام
تیغ وفا خجل ز گرانجانی من است