کشته ناز تو کی با کش ز طعن دشمن است
زخم تیغت چون حمایل شد دعای جوشن است
خویش را هر چند عاقل می نمایم در لباس
خون صد چاکم فزون در گردن پیراهن است؟
گر بود چشم تری گرد کدورت توتیاست
خاک شورانگیز غربت سرمه چشم من است
گردن مینا به مستان نامه سربسته است
خون مکن زاهد دل ما را که مضمون روشن است