اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۵

اخگرم آفت بیداری من خواب من است

مژه بر هم زدنی بستر سنجاب من است

کم نگاهی است که مشتاق شرابم دارد

این گناهی است که در گردن احباب من است

کو دماغی که کنم تربیت هوش کسی

گفتگویی که به گوشی نرسد باب من است

بحر دیوانگی از قطره ام آموخته است

شور سیلاب نظرکرده سیماب من است

لب من زمزمه راز ندانسته اسیر

شعله بی پر و بال آه جگر تاب من است