اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۹

صبح مشاطه هوای گل است

عید رنگینی قبای گل است

توبه رنگ شکسته ای دارد

شیشه ام در طلسم پای گل است

جلوه نوبهار خاطر ما

خنده ها باغ دلگشای گل است

دختر رز به باغ می آید

چقدر خنده خونبهای گل است

نیست یک جلوه در چمن بیکار

جنبش برگ رونمای گل است

چه نزاکت به خویش چیده بهار

خار هم دست در حنای گل است

بر سر دل چو بید می لرزم

آشنای تو آشنای گل است

دل بیگانه مشربی داری

که جگر گوشه وفای گل است

سبزه درس نیاز می خواند

حسن سیر کرشمه های گل است

جان به لب لب به جام دارد اسیر

اثر امروز در دعای گل است