اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۸

می تواند جوش زد تا آسمان آخر دل است

می تواند داشت تیری در کمان آخر دل است

می تواند آسمان را چون پر پروانه سوخت

می تواند زد زمین را بر زمان آخر دل است

بسته بر بازو جگر پرداز تعویذی چو عشق

همچو نامردان نمی ترسد ز جان آخر دل است

رستمی کرد است عمری با سپاه درد و داغ

می زند خود را به قلبی ناگهان آخر دل است