اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۱

ساقی همین نه از تو دل ما در آتش است

ساغر به خون نشسته و مینا در آتش است

روشن چراغ دیده ز یاد تو کرده ایم

بر هر چه بنگریم تماشا در آتش است

از بسکه داغ جلوه او گشته درچمن

مانند شعله سرو سراپا در آتش است

از پای یک خمند گل و شمع تردماغ

هر کس به رنگ دیگر از آنجا در آتش است

یاد نگاه گرم تو شد برق خرمنم

چون آه خود مرا همه اعضا در آتش است