اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۸

شمشیر عشق را نمک شرم جوهر است

تا گریه پردگی نشود خنده جوهر است؟

این صوت وجد صوفی حق ناشناس ما

تکرارهای لال و سرافشاندن کر است

روشندلی ز پرتو آزادگان طلب

آیینه زنده کرده نام سکندر است

شهرت به گرد آبله پا نمی رسد

عنقای عشق را دل دیوانه بهتر است

موج اجابت از دل ما جوش می زند

سرچشمه قبول دعا دیده تر است

می سوزم از خیال قدی دور چشم بد

گرد مزارم از پر پرواز بهتر است

دیوانگی غبار مرا می دهد به باد

اکسیر بی نشانی من کیمیاگر است

یک حرف بیش نیست ز تفسیر رازها

معنی یکی است گرچه عبارت مکرر است