اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۵

اقلیم درد را سحر و شام دیگر است

مستان عشق را رم و آرام دیگر است

عنقا به زور بال تجرد بلند شد

بی قید نام و ننگ شدن نام دیگر است

دردسر خمار ندارد شراب عشق

دل مست ساقی دگر و جام دیگر است

سرسایه ای چو سایه تیغ تو جست اسیر

او را در این دیار سرانجام دیگر است