اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۱

تنگ غم تو خانه دل از هوا پر است

لب از ترانه خالی و گوش از نوا پر است

در دام شکوه ناله شکستن چه لازم است

دنیا فراخ و سلسله بسیار و جا پر است

از خاطرش اراده نظاره برده ایم

آیینه داغ شو که دل او ز ما پر است

جوش بهار گردش چشم سیاه کیست

صد شیشه گشت خالی و جام هوا پر است

بی خون من بهار ستم گل نمی کند

پیمانه ام ز شبنم باغ وفا پر است