گل صد برگ ز درهم شده کارم پیداست
چه بهاری ز جگر سوخته خارم پیداست
گریه با آتش یاقوت محبت چه کند
گر ز سر آب گذشته است شرارم پیداست
می توان کرد تماشای نفس سوختگی
دل دویدن ز سراسیمه غبارم پیداست
عندلیب گل اوضاع پریشان خودم
رنگ رخسار تو از چهره کارم پیداست
نتوان بست به زنجیر عدم شوق مرا
دل دیوانه ز پیچیده غبارم پیداست
بستر شعله همین خواب مرا می سوزد
دل بیدار ز پرواز شرارم پیداست
گشت دیوانه درید آینه ام خامه رنگ
خوش چراغان گلی از شب تارم پیداست
لذتی می چشم از هر غم بیهوده اسیر
نمک خوان معاشم ز مدارم پیداست