اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴

دل آیینه خانه زنبور

دیده سوی دلم نهانی‌ها

شیشه‌ام از نگاه می‌شکند

کرده‌ام یاد سخت‌جانی‌ها

بلبلم نغمه‌سنج حیرانی

دیده گلزار بیزبانی‌ها

حسن سیر بهار تنهایی است

ما و مجنون و سرگرانی‌ها

جلوه در پای جلوه می‌ریزد

سرو می‌ماند از روانی‌ها

اینقدر شوخی اینقدر تمکین

مردم از دست پاسبانی‌ها