اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰

سیرکن نو رسیده ما را

وحشت آرمیده ما را

ای کبوتر دچار باز شوی

دیده ای نور دیده ما را

برد و خوش برد تا چه خواهد کرد

دل شوخی ندیده ما را

می برند از برای آب صدف

اشک در خون تپیده ما را

صبر تا کی کشد به زنجیر آه

شوق صحرا دویده ما را

عمر جاوید کی دهد تاوان

دل هجران کشیده ما را

تا چه حاصل شود نمی دانم

همت دل گزیده ما را

بشنوید از لبش چه می گوید

سخن ناشنیده ما را

در وطن دوستان که دیده اسیر

شوق هجران کشیده ما را