اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹

به امید کسی نگذاشت بیدادش دل ما را

خدا اجری دهد در کشتن ما قاتل ما را

هوای معتدل کشت پریشان را نمی سازد

ز برقی پرورد هر لحظه دهقان حاصل ما را

غبار خاطر مقصد شود سعی فضول اینجا

ندارد هیچ کوشش اجر سعی کامل ما را

شد از عکس رخت آیینه ها دیوان حیرانی

چه خواهد شد بخوان یکبار احوال دل ما را

گداز موم بخشد سنگ را نقش نگین دل

به خاطر بگذران گاهی جنون کامل ما را

بود هر موج این دریای آتش نبض، توفانی

چه خواهد شد اگر طاقت نهد مدی دل ما را

لبش تبخاله سوز دانه کشت فنا گردد

اگر در خواب خوش بیند دمیدن حاصل ما را