اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸

از بسکه غمت گداخت ما را

نتوان از ما شناخت ما را

در ششدر داو رشک بودیم

دل برد ز غیر و باخت ما را

شرمنده دل چرا نباشیم

هر چند که سوخت، ساخت ما را

صد زخم جگر نواز بردیم

لعلش نمکین نواخت ما را

بی صرفه مهین شریک غم شد

دل کاش نمی شناخت ما را

بودیم اسیر بینوایی

عشق آمد و وانواخت ما را