قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵۰

بدرویشی دلی گر بود و جانی

مسجل شد بملک دلستانی

مرا در کوی جانان خانه ای هست

مبارک مسکنی، خوش خان و مانی!

چه سود از جلوه های حسن شاهد؟

چو نبود در میان عین عیانی

اگر روی دلت با روی یارست

مبارک ساعتی، فرخ زمانی

بتنها قطع این ره نیست ممکن

مگر در صحبت روشن روانی

نشان پرسیدی از محبوب جانها

چه گویم من نشان بی نشانی؟

وصال دوست میخواهی، فنا شو

ازین خوشتر نباشد امتحانی

چنان مستست جان، کز فرط مستی

ز جانان درد میخواهد روانی

حریفان غافلند از وقت و کس نیست

بگوش غافلان گوید اذانی

مرا ساقی پیاپی جام دارد

شدم از دست، ساقی الامانی

که باشد قاسمی بر خاک کویت؟

فقیری، ناتوانی، کس مدانی