قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۴

ماییم که چون باده گل رنگ بجوشیم

گه باده بنوشیم و گهی باده فروشیم

در صحبت عقل این دل بیچاره ملولست

بنشین نفسی، تا قدحی باده بنوشیم

چون خرقه ما آلت عقل آمد و تزویر

آلودگی خرقه بزنار بپوشیم

از حلقه ما دور مشو، ای دل و دینم

ما حلقه بگوشان ترا حلقه بگوشیم

با عشق روانیم و دوانیم درین راه

از روز ازل تا به ابد دوش بدوشیم

گویند که: این راه ندارد سر و پایان

هرچند که ما بی سر و پاییم بکوشیم

قاسم، بنگر حالت رندان خرابات

در مجلس مستان همه گویای خموشیم