قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۶

کسی که روی تو بیند چگونه شاد نباشد؟

مرید عشق تو،ای دوست،نامراد نباشد

مرا،که قبله جان روی تست اول و آخر

یقین که خوشتر ازین مبداء و معاد نباشد

سوادچشم مرا کرده ای قبول بشرطی

که جز خیال تو نوری درین سواد نباشد

نه من توام،نه تو من،هرچه هست جمله تویی،بس

که میل جان موحد باتحاد نباشد

سماع مجلس رندان خوشست،زاهد خودبین

برقص آیدازین حال اگر جماد نباشد

یقین که عاشق صادق سخن زعقل نگوید

وگر بسهو بگوید باعتقاد نباشد

بدردهای تو قاسم نهاد دل،چه کند؟چون

گدای کوی ترا غیر ازین نهاد نباشد