قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۸

ای دل، چو پیش آمد غمی، آن را فرج دان، نه حرج

برخوان به پیش صابران کالصبر مفتاح الفرج

گر عاشقی آواره شو، گر صادقی بیچاره شو

گر صابری غمخواره شو، کالصبر مفتاح الفرج

در راه باش و راه رو، درگاه و در بی‌گاه رو

در عصمت آن شاه رو، کالصبر مفتاح الفرج

با غم بسازی هان و هان، تازنده مانی جاودان

در گوش جان خود بخوان: کالصبر مفتاح الفرج

تا جان به جانان داده‌ایم، از هر دو عالم ساده‌ایم

از بهر آن استاده‌ایم، کالصبر مفتاح الفرج

گر پیش آید زحمتی، بر جان خود نه منتی

از حق شناس این رحمتی: کالصبر مفتاح الفرج

قاسم، اگر جان یافتی، از بوی جانان یافتی

در صبر پنهان یافتی، کالصبر مفتاح الفرج