قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳

گر دردمند گردد دل، دولتی عظیمست

چون دردمند او شد، دل بعد از آن سلیمست

در راه عشق و وحدت حیرانی است و حیرت

امید در نگنجد، چه جای ترس و بیمست؟

بعد از وفات دانی احوال جان چه باشد؟

بی دوست در جحیم است با دوست در نعیمست

گر زهد و علم داری درد خدا نداری

در وقت جان سپردن دل با ندم ندیمست

بی مایه محبت، کانست اصل فطرت

این زهد ما سقیمست وین علم ما مقیمست

بعد از خرابی تن احوال دل بدانی

خیرست اگر حمیدست، شرست اگر ذمیمست

سرمایه دو عالم عشقست پیش قاسم

خوش بخت آنکه جانش در عشق مستقیمست