قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۵

از هرچه هست ذکر جمال تو خوشترست

حسن تو مظهر آمد و عشاق مظهرست

هرجا که باد بوی تو آرد بعاشقان

جانها فدای رایحه روح پرورست

در آرزوی روی تو آریم زیر پا

از فرط اشتیاق، اگر بحر، اگر برست

ذرات در هوای تو در رقص حیرتند

اما سماع عشق ترا شور دیگرست

چندین مگو، که لاف کرامات و جام می

عزت نگاهدار، که این سر از آن سرست

زاهد که دم ز حور و قصور جنان زند

لاغر شکار ماست، اگر خود غضنفرست

با ساکنان دیر و صوامع بگو که: کار

بر صورتی که هست همان شیوه در خورست

تا چند طعنه بر سخن عاشقان زنی؟

دل جمع دار، کین سخن از جای دیگرست

قاسم، عنایتیست درین راه هرچه هست

جرات نمود زاهد و چون حلقه بر درست