سعیدا » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۰

چشمی که از او دو عالمش می بینم

روزش حیران و شب نمش می بینم

خاصیت چرخ را گرفته چشمم

دایم به لباس ماتمش می بینم