هر جا پیدا شود شور و شر دیوانگی
می زنم دست جنون را بر سر دیوانگی
گر ز اوضاعم جنون پیداست عیب من مکن
سال ها شد حلقه کوبم بر در دیوانگی
پارهٔ آشفتگی چون گل به دست آورده ام
تا کنم آن را نشان افسر دیوانگی
در اقالیم جنون، تدبیر را باید گذاشت
نیست راهی عقل را در کشور دیوانگی
بر خیالات سعیدا بنگرد از راه شوق
هر که می خواهد ببیند پیکر دیوانگی