سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۴

ز جان گذشتم و جانان شدم نشسته نشسته

برون ز عالم امکان شدم نشسته نشسته

ز بار کلفت و غم همچو پای خواب آلود

نهان به گوشهٔ دامان شدم نشسته نشسته

ز بسکه تشنهٔ لعل لب بتان گشتم

اسیر چاه زنخدان شدم نشسته نشسته

در آستانهٔ مهر و وفای یکرنگی

غبار خاطر یاران شدم نشسته نشسته

دلیل دیده و دل گشته ام در آن خم زلف

چراغ شام غریبان شدم نشسته نشسته

ز بس گداخت مرا روزگار همچو هلال

ز چشم حادثه پنهان شدم نشسته نشسته

به پوست تخت قناعت ز دیو نفس خلاص

به زور صبر، سلیمان شدم نشسته نشسته

در انتظار جمال تو بر سر کویت

رفیق نام گدایان شدم نشسته نشسته

اثر نبود سعیدا ز من به روی زمین

چو گرد و خاک نمایان شدم نشسته نشسته