سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۷

از بسکه نازک است دل پر ز آرزو

داریم همچو شیشهٔ می گریه در گلو

من عمرهاست خدمت میخانه کرده ام

کی می رسد به داد خمار دلم سبو؟

راه نجات را سر مویی نمانده اند

کردند چاک سینهٔ ما چون به غم رفو

اندوه و گریه بود طعام و شراب ما

روزی که می نوشت قلم «و اشربوا کلو»

فردا عمل طلب کند از ما نه نثر و نظم

کاری نرفته پیش، سعیدا به گفتگو