سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۱

بیفتی گر ز پا در راه دل سر می‌توان گشتن

نهی گر سر به پای خویش سرور می‌توان گشتن

چو ابراهیم فرزندی مگر آید برون ز این در

به آن امید، سالی چند آذر می‌توان گشتن

۳

بزن بر خاک، در راه یقین یکبارگی خود را

چو قلب صاحب دل بی‌گمان زر می‌توان گشتن

چو سنجیدیم انصاف فقیه و شیخ و زاهد را

مسلمانی اگر این است کافر می‌توان گشتن

اگر دور است راه پارسایی جانب دیگر

سعیدا می‌توان چرخی زد و بر می‌توان گشتن