از پریشانی نه سرگردان چو کاکل میشوم
غنچهام هرگه پریشان میشوم گل میشوم
نیست در بیرحمیش حرفی، همین در کشتنم
او تحمل میکند من بیتحمل میشوم
خار خشکم باغبانا آتشی بر من بزن
باد اگر دامن زند ز اهل تجمل میشوم
گر نمایم [خار] در چشم عزیزان دور نیست
من که آخر خود چراغ صبحم و گل میشوم
آه در دل، خاک بر سر، رو به صحرا میکنم
خوش به سامان میروم یار توکل میشوم
از پریشانی سعیدا نیستم غمگین که من
غنچهام هرگه پریشان میشوم گل میشوم