سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۱

حال من این است غیر حال ندانم

عاشقم و رسم قیل و قال ندانم

ملک محبت کسی احاطه نکرده

مرتبه یادگیری عشق را کمال ندانم

در دل من سبز شد درخت محبت

تا چه ثمر بخشد این نهال ندانم

این همه رو زرد می کنند به دنیا

وه چه بلا شد به رنگ آل ندانم

محمل ایام بس شتاب روان است

تا به کجا می کشد مآل ندانم

زندگیم حلقه ای است بسته به زلفت

جز رخ و قد تو ماه و سال ندانم

چون ز خدا می رسد «الست» به گوشم

غیر «بلی» من دگر مقال ندانم

می شکند آنچه راست می کند از گل

بهر چه می سازد این کلال ندانم

پای خرد جانب تو کند [و] زبون است

خود بنمایی دگر جمال ندانم

در سر من شور طرفه ای است سعیدا

کیست نهان گشته در خیال ندانم