سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۷

کی شود با بوالهوس آن کاشف اسرار رام

می دهد بی نشئه را پیر مغان از باده جام

وقت رفتن از جهان [و] روز محشر در میان

یا رسول الله شفاعت یا خدا حسن الختام

صحبت ناقص کجا با کاملان آید برون

می تواند کرد دانا در دل دانا مقام

باده ممنوع است ای مفتی و مال غیر نی؟

از کجا معلوم گردید این حلال و آن حرام

طرفه صیادی است چرخ از مکر او غافل مباش

دانه ظاهر کرده و در خاک پنهان کرده دام

عمرها کردیم ضایع تا که شد این رمز فاش

عابدی کاری است مبهم زاهدی کاری است خام

نیست ما را با کسی در نعمت حق گفتگو

باده با ما رزق و روزی باد با زاهد طعام

بر صفات یار [و] بر اسمای او عارف نشد

تا نشد عریان سعیدا از لباس ننگ و نام