بیرون ز عقل هاست در این جا شمار عشق
پیداست کار عقل و هویداست کار عشق
صد جا شکسته ام سر خم گردن سبو
نشکست یک نفس ز سر من خمار عشق
رد می کند نخست و دگر می کند قبول
اول خزان بیاید و آن گه بهار عشق
آب بقا به ذایقه اش خون جامد است
آن کس که کام یافته از چشمه سار عشق
این است فرق کعبه و بتخانه نزد ما
آن سنگ آستانه و این سنگسار عشق
در چشم عشق هر دو جهان است یک صدا
جام جم است آینهٔ زنگ دار عشق
بازی نکرده جان و به خون تر شدی ز عجز
یک داو بیش نیست جهان در قمار عشق
این آهوان که روی به صحرا نهاده اند
دارند جملگی هوس مرغزار عشق
مجنون چه چیز و وامق و فرهاد کیستند
[جایی] که گشته لیلی ایشان شکار عشق
کوی جنید و وادی منصور فرق هاست
این دار عقل آمد و آن دار، دار عشق
جز عشق و عاشقی ز سعیدا سؤال نیست
امروز تازه آمده است از دیار عشق