سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۷

کدام تن که بود از خیال سر خالص

دلش ز خوب خلاص و ز بد نظر خالص

ز بسکه جوش به هم داده اند اجزا را

نمانده است در این بوته هیچ زر خالص

بسی به اهل جهان جنگ زرگری کردیم

ندیده ایم دلی از خیال زر خالص

کدام فکر که در سینه نیست زاهد را

که هست نیتش از پای تا کمر خالص

هزار فتنه سعیداست در خیال پدر

چسان شود تو بگو نیت پسر خالص؟