سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۵

کو چنان حالی که سازد از چنین حالم خلاص

[یا که ] پروازی که سازد از پر و بالم خلاص

باد عالی پایهٔ ادبار یارب زان که او

کرد بی منت ز منت های اقبالم خلاص

طالب آن هندوم کز یک کف خاکستری

کرد از احرام سفید و خرقهٔ شالم خلاص

باد بالا نوخطان را دست حسن بر کمال

ساختند از جامهٔ چون خامه چون نالم خلاص

داد جام باده بدمستی ز دین بیگانه ای

از چهل تن کرد بیرون وز ابدالم خلاص

دوش در بزم خموشان یک نفس دادند جای

حالتی آمد که کرد از قیل و از قالم خلاص

در حساب روز [و] شب عمرم سعیدا صرف شد

کرد آن رخساره و زلف از مه و سالم خلاص