سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۶

چشمی که گهربار نباشد چه کند کس

آن جام که سرشار نباشد چه کند کس

دلدار که غمخوار نباشد چه کند کس

یاری که وفادار نباشد چه کند کس

از حال ز خود بی خبران بی خبر از خویش

هر لحظه خبردار نباشد چه کند کس

در دار جهان مرتبهٔ شیخ جنیدی

منصور که بر دار نباشد چه کند کس

زلفی که نپیچد به کمر خوش ننماید

در کفر که زنار نباشد چه کند کس

زاهد ز خرابات سخن برد به مسجد

در خرقه که ستار نباشد چه کند کس

عالم همه گلزار بود لیک چو نرگس

آن دیده که بیدار نباشد چه کند کس

مقصود ز خورشید عتابست [و] حرارت

ماهی که ستمکار نباشد چه کند کس

باغی است جهان لیک پر از خار ملامت

آن باغ که گلزار نباشد چه کند کس

آن دل که به زلف صنم لاله عذاری

چون تاب گرفتار نباشد چه کند کس

رندی که پریشانی او ظاهر و پیدا

از گوشهٔ دستار نباشد چه کند کس

داریم ز هر گونه متاعی و در این شهر

مردی که خریدار نباشد چه کند کس

منظور سعیدا ز جهان روی بتان است

در خلد که دیدار نباشد چه کند کس