سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۲

در جهانی کاو متاع فخر او باشد غرور

اهل او ناچار گردد طالب فسق و فجور

در حقیقت آدمی انسان عین واجب است

این دو عالم را دو چشمی دان تو بر وجه ظهور

رسم و عادت از فقیران خواستن محض خطاست

کس نمی خواهد تواضع را ز اصحاب قبور

در دو عالم نیست عاشق را به چیزی التفات

از برای همت قاصر بود حور و قصور

آتی از مصحف رویش اگر نازل شود

محو گردد جملهٔ انجیل و تورات و زبور

ترس از خویش است ما را ورنه از حق خوف نیست

او خداوند کریمان و رحیم است و غفور

وصل ما با او چسان گردد که چون خفاش و شمس

او تمامی ظلمت و خورشید تابان محض نور

بی حضوری تا حضور دل نیاوردی به دست

حاضران دانند غایب را نمی باشد حضور

با وجود آن که دنیا جیفهٔ صبرش مشکل است

چون تواند عاشق از معشوق خود گردد صبور

جوهر ما چون شود معلوم و حرف ما بلند

خاک را گوش کر است و آسمان را چشم کور

وصل جانان کی به سعی و جهد می آید به دست

دامن دولت سعیدا کس نمی گیرد به زور