سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۶

بی برگ شو چو نی به نوا می توان رسید

از راه نیستی به خدا می توان رسید

وامانده از وصول، اصول ای فروع جوی

از سایه گر بری به هما می توان رسید

ای دل به کوی یار اگر درد، همره است

مردانه زن قدم به دوا می توان رسید

چون سرو با کجی مکن الفت در این چمن

از راستی به نشو و نما می توان رسید

او خود مگر به جذبه سعیدا کشد تو را

ورنه به جد و جهد کجا می توان رسید؟