سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۵

هر که در این در ز راه صدق درآید

بایدش اول ز خویشتن به درآید

خانهٔ فقر است جای ما و منی نیست

شاه جهان است یا گدا اگر آید

آن ز عمل های باطل است مشو خوش

آنچه ز اعمال نیک در نظر آید

از ره عبرت ز خویش هر که سفر کرد

گر به خود آید عزیز و معتبر آید

جسم گل آلوده ات نه کاسهٔ چین است

چون شکند باز از او صدا به درآید

این دل دیوانه را به زلف ببندید

گر به دو زنجیر، او ز عهده برآید

دوری خویش آن زمان ملاحظه افتد

هر که ز خود یک دو گام پیشتر آید

من ز سر خود گذشته می روم این راه

یار سعیدا مگر که سر بسر آید