سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۷

چشم او را نگذارید که هشیار شود

فتنه را مصلحت آن نیست که بیدار شود

یار گیرم که نمودار شود کو چشمی

که به یک مرتبه شایستهٔ دیدار شود

دل ما رنگ تعلق نپذیرد هرگز

که ز تمثال کی آیینه گرانبار شود؟

صدف حوصلهٔ ما نشود پر هرگز

گر همه دیدهٔ ما ابر گهربار شود

سبحه در دست سعیدا مدهید ای زهاد

که مبادا رود و رشتهٔ زنار شود