کی فرنگی با مسلمانی نهانی میکند
آنچه با ما آشکارا یار جانی میکند
از خدنگ حادثات چرخ ای دل گوشهگیر
چون کمان با پشت خم آن هم جوانی میکند
فتح ملک دل به نام عشق ثبت است از ازل
اندرین اقلیم او صاحبقرانی میکند
ای بسا دلداده را جان داده او بیگفتگو
کار صد خضر و مسیحا را زبانی میکند
نیست بیشوری خیالم سر دیوانم بکن
شعر من هم کار اشعار فغانی میکند
جانفشانی کن سعیدا گر نداری جان دریغ
از غبار خط رخش عنبرفشانی میکند