گلرخانی که سراسر رو گلزار خودند
دایماً در عرق از گرمی بازار خودند
اهل همت ننشینند گران در دل کس
این گُرُه تا رمقی هست به تن بار خودند
گرچه چشمان تو مستند ولی هشیارند
دایماً باخبر از مردم بیمار خودند
بسکه ابنای زمان کینهٔ هم می ورزند
تا رسد با دگری، در پی آزار خودند
ای خوش آن گوشه نشینان که به صد ناز و نیاز
در حریم خود و در سایهٔ دیوار خودند
آن گروهی که به کف آینهٔ جان دارند
کی به فکر خود و آرایش دیدار خودند؟
کسب جمعیت از آن قوم سعیدا می کن
که پریشان شدهٔ نطق گهربار خودند