ساغر از گردش ادوار چه پروا دارد
از شکستن سر سرشار چه پروا دارد
دوری از روی تو دل را ز سیاهی غم نیست
بی تو آیینه ز زنگار چه پروا دارد
دل خون بستهٔ من عاشق زخم ستم است
عندلیب چمن از خار چه پروا دارد
منع دل کس نتواند کند از کوی حبیب
عندلیب از در و دیوار چه پروا دارد
چین نگیرد به جبین روی زمین از افلاک
کاغذ از گردش پرگار چه پروا دارد
حرف حق گوی سعیدا ز جهان باک مدار
هر که منصور شد از دار چه پروا دارد