سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۰

ساغر از گردش ادوار چه پروا دارد

از شکستن سر سرشار چه پروا دارد

دوری از روی تو دل را ز سیاهی غم نیست

بی تو آیینه ز زنگار چه پروا دارد

دل خون بستهٔ من عاشق زخم ستم است

عندلیب چمن از خار چه پروا دارد

منع دل کس نتواند کند از کوی حبیب

عندلیب از در و دیوار چه پروا دارد

چین نگیرد به جبین روی زمین از افلاک

کاغذ از گردش پرگار چه پروا دارد

حرف حق گوی سعیدا ز جهان باک مدار

هر که منصور شد از دار چه پروا دارد