که طرف از این فلک فتنه بار می بندد
که یک گره چو گشاید هزار می بندد
هوا به روی گل و لاله رنگ می ریزد
بهار پای چمن را نگار می بندد
چمن شکوفهٔ دستار بر سر هر شاخ
به دستیاری دست بهار می بندد
عجب ز زلف تو دارم که هر زمان صد چین
چگونه در شب تاریک و تار می بندد
فلک اگرچه سعیدا به طور من گردد
چه می گشاید از آن و چه کار می بندد