سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸

از راه دیده دل بر جانان رود رواست

این قطرهٔ فتاده به عمان رود رواست

آتش به باغ در زده امروز حسن او

پروانه هم به سیر گلستان رود رواست

با عاشقان پاک چه نسبت رقیب را

خود مرده ای میان شهیدان رود رواست

رفتم ز خویش تا بر جانان و گفتمش

گر عاشقی به کوی تو پنهان رود رواست

نبود عجب به گرد لبش خط نمود کرد

خضری اگر به چشمهٔ حیوان رود رواست

میل نسیم زلف تو دارد دل خراب

این کشتی شکسته به طوفان رود رواست

«حب الوطن» شرایط ایمان چو گفته اند

یوسف اگر به دیدن کنعان رود رواست

از خویش هر که را سر سودای رفتن است

گر سر به جیب و پای به دامان رود رواست

یوسف اگر ز دست زلیخای روزگار

پیراهن دریده به زندان رود رواست

از دستبرد عقل سعیدا در این زمان

مجنون اگر به کوه و بیابان رود رواست