سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱

نازک دلی که آینه دار نزاکت است

دایم به فکر نقش و نگار نزاکت است

آرامگاه آن قد و بالین ناز او

دوش نزاکت است و کنار نزاکت است

آن حسن نازپرور و خط بنفشه فام

باغ نزاکت است و بهار نزاکت است

آن کاو سبوی دختر رز می کشد به دوش

منت کشد که حامل بار نزاکت است

افتاده است کار سعیدا به نازکی

هر جا رود غریب دیار نزاکت است