سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳

دیوانه شدم باز جنون می کنم امشب

ای عشق مدد ساز که خون می کنم امشب

تا عشق بنا گشته جهان یاد ندارد

عیشی که به این بخت زبون می کنم امشب

غم نخل و ثمر آه و نفس سوخته آخر

خود گوی که بی روی تو چون می کنم امشب؟

سیلی که برد زنگ ز آیینهٔ عالم

از دیدهٔ خونبار برون می کنم امشب

چون شمع به خود گریهٔ جانسوز سعیدا

تا کوی فنا راهنمون می کنم امشب