تا کجا رفتار دلجوی تو را دیده است آب
کز هوای جلوه ات بر خویش گردیده است آب
می کند هر لحظه پیراهن قبا چرخ کبود
این قدر بیهوده بر گرداب پیچیده است آب
ز دو جانب بسته دامن را به زنجیر کمر
از شتاب عمر بس دلسرد گردیده است آب
دایماً در بحث کج با بحر میدان می کشد
راستی را از زبان موج نشنیده است آب
جلوهٔ مستانه دریا را سعیدا شد نصیب
در پی آن نازنین از بسکه گردیده است آب