سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷

لب وانشد به ذکر، ز بیم ریا مرا

بر سینه بسته دست طلب در دعا مرا

تا همچو موج، نقش خودی را زدم بر آب

در سینه داده همچو گهر بحر، جا مرا

عشق تو روشناس نعیم و جحیم کرد

بیگانه کرد از دو جهان آشنا مرا

در عالم شمار منم کم ز هر چه هست

گردون به دیده چون نکند توتیا مرا

یک گندم درست سعیدا برون نشد

بی آبروی قسمت از این آسیا مرا