سعدی » دیوان اشعار » ملحقات و مفردات » شمارهٔ ۱۵

ایا نسیم سحر بوی زلف یار بیار

قرار دل ز سر زلف بی‌قرار بیار

سلامی از من مسکین بدان صنوبر بر

پیامی از آن مهروی گلعذار بیار

۳

حکایت از لب فرهاد ناتوان برسان

سلامی از من مسکین غمگسار بیار

نهان بگوی به آن دوستدار یکدل من

جواب بشنو و آنگه به آشکار بیار

دوای جان من و مرهم روان بویی

از آن دو زلف زره‌وار مشکبار بیار

۶

بهار دیدهٔ من نیست جز که عکس رخش

تلطفی بکن و عکس آن بهار بیار

ز بهر روشنی چشم کز رخش دورست

غبار ازان طرف و گرد از آن دیار بیار

ز من درود فراوان ببر به دلبر من

به لطف مژده‌ای از وصل آن نگار بیار

۹

من آن حدیث که گفتم نگاه دار و ببر

هر آن جواب که گوید به یاد دار و بیار

در انتظار تو سعدی همیشه می‌گوید

که ای نسیم سحر بوی زلف یار بیار