پس از بهر کارم بیاراست نیز
سزاوار شاهان ز هرگونه چیز
ز تن جامهٔ خویش وز سر کلاه
فرستاد زرّین یکی تاج و گاه
درفش کیانی و تیغ بهزر
ز گوهر یکی خسروانی کمر
یکی زندهپیلی همانند شیر
به حمله چو آتش به زفتی چو شیر
گرانتر ز کوه و سبکتر ز باد
ز هیبت سرشت و ز قوّت نهاد
دو دست و دو پایش چو سیمین ستون
دو دندان درخت و دو دیده چو خون
زمین کرده رنجور زیر قدم
هوا کرده چون دوزخ از دور و نم
ز سنگش شده گاو و ماهی ستوه
ز رنگش خجل برف بر تیغ کوه
گریزان ز خرطوم یازانْش، کرگ
کمین کرده در نیشِ دندانْش مرگ
گه کین و آرایش کارزار
یکی حمله و صد هزاران سُوار
برافگنده بر پیل هندی ستام
به دیبا بیاراستندش تمام
به منشور، ماچین بدو داد نیز
بسی هدیه در خورد و هرگونه چیز
نهادند مهدی بر او زرنگار
درفشی پر از گوهر شاهوار
به نستوه داد آن همه خواسته
همان پیل و آن مهد آراسته
بدان مرز گفتا چو آیی فرود
ز کارم فرست از زبانم درود
همین چیزها با سواران او
گسی کن تو بر دست یاران او
به کارم یکی نامه فرمود شاه
به نام خداوند خورشید و ماه
برآرندهٔ بیستون آسمان
نگارندهٔ ابر و باد دمان
فرستاده و نامهٔ تو رسید
همان مردمیها که کردی پدید
رسانید نزدیک ما بیگزند
یکایک بدیدیم و آمد پسند
شدیم آگه از دانش و رای تو
هم از گنجهای دلآرای تو
تو امروز فرّخ نیای منی
به ماچین و خاور به جای منی
تو را هست ماچین و خاور زمین
به نستوه شیروی دادیم چین
چو آن جا رسد، یاوری ده به گنج
به ساز و سلیح و به مردان رنج
مگر بیخ آن بدرگ دیوزاد
برآرد، که [ آن ] تخمه هرگز مباد
برآساید از رنج او زیردست
بشوید جهان از بد بتپرست
تو باید که پیوسته داری به راه
فرستادهای یکدل و نیکخواه
که پیوسته آرد مرا آگهی
از آن نامور بارگاه مهی
وزآن پس فرستاده را پیش خواند
به کرسی زَرپِیکرش برنشاند
به پیشش کشیدند بسیار چیز
به یاران او چیز بخشید نیز