ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۹۱ - آتبین و طیهور در نخچیرگاه

چو ده روز بگذشت طیهور شاه

به پرسش سوی آتبین شد ز گاه

به دیدار او آتبین گشت شاد

نشستند و کردند هرگونه یاد

وز آن روزگاران که اندر گذشت

بگفت آتبین این همه سرگذشت

دژم گشت طیهور از گفت شاه

همی تنگدل شد در آن جایگاه

بدو گفت شاهنشه ای شهریار

تویی تنگدل زین بد روزگار

اگر رای داری به نخچیر و دشت

بر این شت فردا بباید گذشت

ز گفتار او شاد شد آتبین

بخندید و بر شاه کرد آفرین

دگر دید طیهور بخت سپاه

بر اسبان نشستند و آمد به راه

همان آتبین با سواران خویش

دلیران و خنجر گزاران خویش

برفتند با یوز و شاهین و باز

فراوان شکاری سگ تیز تاز

به میدان به پیش سپاه آمدند

چو نزدیک طیهور شاه آمدند

نه سگ بود با او نه یوز و نه باز

فروماند از آن خسرو سرفراز

دگر بود کار و گمانی دگر

که پیش از سپه رفته باشد مگر

چو رفتند نزدیک نخچیرگاه

شکار اندر آید ز هر سو به راه

شکاری نه آهو نه غرم و نه گور

سپه دید بر یک برآورده نور

دلیران ایران ز یوز و ز سگ

فرس باز کردند و شد تیز تگ

ندیدند در دشت گرد شکار

خجل بازگشتند و دلخسته خوار

زمانی دگر بود طیهور شاه

گرازان همی آمد از پس سپاه

از آن هر سواری دو بربسته بود

چه کشته چه از تیرشان خسته بود

خجل گشت خسرو چو زآن سان بدید

در اسبانشان تیزتر بنگرید

دو دست و دو پای از ستوران فزون

درازی گردن بسان هیون