سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۱۱۹ - رفتن فرامرز به جزیره کهیلا و پذیره شدن شاه کهیلا،فرامرز را

به آب اندر افکند کشتی برفت

به سوی کهیلا بسیچید تفت

کهیلا جزیری به سان بهشت

تو گفتی که رضوان در او لاله کشت

زبس دلگشای و ز بس خرمی

شدی زنده زو مرده آدمی

همانا که فرسنگ بودش دویست

که گفتی برو در زمین جای نیست

زبس لشکر سرو و ایوان و باغ

پر از سنبل و لاله هامون و باغ

فراوان درو گلستان و سرای

به پاکی به سان بهشت خدای

بسی مردم و هر چه هست اندروی

جهانی به خوبی پر از رنگ و بوی

درو شهریاری پر از نام و داد

جوانی خردمند و فرخ نژاد

چوآگه شد از لشکر سرفراز

وزآن پهلوان زاده رزمساز

بزرگان لشکر همه گرد کرد

پذیره شدن را بیاراست مرد

ز پیلان جنگی ابا بوق و کوس

که از گردشان شد سپهر آبنوس

تبیره زدند و دمیدند نای

پذیره شدند و کشیدند های

بیامد دمان تا به دریا کنار

ز دریا برآمد گو نامدار

چو با شهریار اندر آمد به تنگ

فرود آمد از اسب شه بی درنگ

همیدون سپهبد گو پرهنر

فرود آمد و یکدگر را به بر

گرفتند و پرسید ازو شهریار

ز رنج ره دور و از کارزار

وز آنجا ببردش به ایوان خویش

دو ماهش همی داشت مهمان خویش

شب و روز نخجیر و میدان و گوی

ابا مه رخان و می مشک بوی

بتان پری پیکر و خوب چهر

کزیشان دل مه بدی پر ز مهر

همه روزه پر باده ساغر به دست

گهی بود هشیار و گه نیم مست

شه نیک دل خسرو آن زمین

کهیلا که بد چون بهشت برین

زبهر پرستش کمر بر میان

شب و روز در پیش ایرانیان

زبس خوب کاری و از مردمی

ز نیکوسگالی و از خرمی

کزو دید گردنکش شیردل

زمان تا زمان گشت از وی خجل

فرامرز او را فراوان ستود

که آباد بادا مرین تار و پود