برون رفت زان پس به جنگ سنور
نمودند آن جای او را ز دور
خود و بیژن گیو با گستهم
برفتند گرگین میلاد هم
بدان تیغ بالا سپاه انجمن
دلیران هندی همه تن به تن
از آن مرغزاران چو دد بنگرید
چو رعد خروشان ز جا بردمید
چو آتش بیامد سوی سرکشان
چو پیدا شد آن بَدرگ بَدنشان
ز هر سو دلیران بر او تاختند
همه تیغ و نیزه برافراختند
فرومایه دد چون برآورد جوش
زمین شد پر از گرد و آمد خروش
دلیران نخستین به تیر خدنگ
گرفتند و شد لعل چشم پلنگ
ز پیکان تن پیل چون خسته شد
یکی لحظه زان تیزی آهسته شد
رسید اندر آن پهلوان زمین
به مغزش عمود گران زد به کین
سر و پنجه و مغز او کرد پست
همه یال و دندان او برشکست
بییفتاد آن دد چو یک لخت کوه
به پیش بزرگان ایران گروه
بماندند زان دد یکایک شگفت
سر و پای و دندان او برگرفت
ز گیتی تهی شد چو یال سنور
شدندش همه آفرینخوان ز دور
چو شد ایمن از دد همه بوم و بر
سوی کید شد گرد پرخاشخر
همی شد شب و روز با انجمن
رسید اندر آن گنبد برهمن
سواره چو شد نزد کاخ بلند
نگه کرد و دید آن تن هوشمند
یکی شخص پاکیزه و خوبروی
همه تن چو برف و چو کافور موی
جهان پهلوان برد پیشش نماز
بپرسید پیرش ز راه دراز
بدو گفت کای بچه پهلوان
جهان را تویی یادگار از گوان
در این هند ما، دین تو پیدا کنی
در او نام یزدان هویدا کنی
رخ گیتی از بد تو شویی به تیغ
بگیر و بکش هرکهت آید دریغ
چه جیپال هند و چه فرزانه کید
بگیرش که هستند پیش تو صید